مکتب ثقلین

ابوبکر در آستانه­ی مرگش از ستمی که در حق صدیقه­ی شهیده (سلام الله علیها) روا داشته اظهار ندامت کرده و گفت: کاش خانه فاطمه را وامی‏نهادم و حرمت آن را نمی‏شکستم؛ حتی اگر برای جنگ در را بسته بودند1. پشیمانی در حال مرگ نه به خود او و نه به مظلومه­ی شهیده سودی نخواهد نداشت. شاید هم نیرنگ سیاسی جهت اغفال توده­ی مردم بود!!

ابوبکر و عمر آهنگ سوزاندن خانه­ی دختر رسول الله و امیرمؤمنان را داشتند و در آن خانه، علی فاطمه، حسن وحسین صلوات الله علیهم و گروهی از بنی­هاشم بودند. چون در ابوبکر شایستگی خلافت نمی­دیدند، از بیعت با ابوبکر سرپیچی می‌کردند.

ابن قتیبة الدینوری گوید:

ابوبکر از کسانی از بیعت خودداری کرده بودند، جویا شد که در خانه­ی علی(علیه السلام) گرد آمده بودند. عمر را به سوی آنان فرستاد. عمر به در خانه علی (علیه السلام) آمد و از آنان خواست تا بیرون بیایند و با ابوبکر بیعت کنند؛ ولی آنان از این کار خودداری کردند. عمر هیزم خواست و گفت: به خدا سوگند باید بیرون آیید؛ و اضافه کرد: سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، اگر بیرون نیایند خانه را با هر که در آن است می‌سوزانم. به او گفته شد: ای ابوحفص فاطمه در آن خانه است. گفت: اگرچه فاطمه در آن خانه باشد. آنان که در خانه علی بودند، جز علی (علیه السلام) همگی بیرون آمدند و بیعت کردند. علی (علیه السلام) گفت: سوگند یاد کرده‌ام که از خانه بیرون نیایم و عبا بر دوش نیاندازم تا وقتی که قرآن را جمع­آوری کنم. فاطمه (علیها السلام) جلو در ایستاد و گفت: هیچ مردمی پیدا نمی‌شود که دیدارشان همچو دیدار شما برای من بد و نفرت­انگیز باشد؛ جنازه رسول الله صلی الله علیه (و آله) را بر روی دست­های ما تنها گذاشتید و با تصرف خلافت کار خود را کردید، بی آن که از ما نظر خواهید و حق ما را به خود ما باز نگرداندید. عمر پیش ابوبکر برگشت و گفت: آیا از این شخص متخلف بیعت نمی‌گیری؟ ابوبکر به قنفذ که آزاد شده او بود، دستور داد برود و علی (علیه السلام) را پیش او بیاورد. قنفذ آمد. علی (علیه السلام) گفت: چه می‌خواهی؟ قنفذ گفت: خلیفه­ی رسول الله تو را می‌خواند. آن حضرت جواب داد: چقدر زود بر پیامبر صلی الله علیه (وآله) دروغ روا داشتند (یعنی ابوبکر را خلیفه­ی پیامبر خواندید). قنفذ برگشت و موضوع را گزارش داد. ابوبکر بسیار گریه کرد. دوباره عمر گفت: به این متخلف از بیعت مهلت نده. ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد و به او بگو خلیفه­ی رسول الله گوید بیا با او بیعت کن. قنفذ چنان کرد. علی(علیه السلام) باصدای بلند فرمود: سبحان الله چیزی ادعائی کرده که به آن صلاحیت ندارد. پس قنفذ برگشت آنچه شده بود گزارش کرد. ابوبکر بسیار گریه کرد. سپس عمر با جماعت (همدستان خود) بلند شدند تا به در خانه­ی فاطمه آمدند. پس در را زدند. به محض این که فاطمه (سلام الله علیها) صدای آن‌ها را شنید، با صدای بلند فریاد زد: ای پدر، ای رسول الله! چه چیزها بعد از تو از ابن خطاب و ابوبکر ابن قحافه دیدیم. مردم وقتی که صدا و گریه­ی فاطمه (سلام الله علیها) را شنیدند، گریه­کنان برگشتند. چنان گریه می‌کردند که نزدیک بود قلب­های آنان پاره و جگر آنان تکه تکه شود. عمر با عدّه­ای ماند و علی (علیه السلام) را از خانه بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر بردند. به او گفتند: بیعت کن. جواب داد: اگر بیعت نکنم چه می‌کنید؟ در پاسخ وی گفتند: در این صورت به خدا سوگند گردن تو را می‌زنیم. علی (علیه السلام) گفت: آیا بنده­ی خدا و برادر رسول خدا را می­کشید؟ عمرگفت: بنده­ی خدا را می‌کشیم؛ اما برادر رسول خدا را نه. ابوبکر ساکت بود و سخن نمی­گفت. عمر به او گفت: آیا درباره­ی کار خود فرمانی نمی‌دهی؟ ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار او است، او را مجبور به بیعت نمی‌کنیم. پس از آن علی (علیه السلام) خود را به قبر رسول الله صلی الله علیه (و آله) رساند؛ در حالی که صیحه می‌کشید و گریه می‌کرد و سخن هارون به موسی را ندا می‌کرد: «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونىِ وَ کاَدُواْ یَقْتُلُونَنىِ (اعراف:150)» (می‌فرماید ای پسر مادرم این قوم مرا ناتوان کردند و نزدیک مرا بکشند).2

حضرت با قرائت این آیه در تشبیه این گروه به قوم موسی علیه السلام بسیار متناسب اشاره نموده است. این سند تاریخی از یک سنی متعصب سرسخت چند پیام مهم قابل دقت و ملاحظه عقلانی را دارا می‌باشد.

  1. این گریه­های ابوبکر گریه نیرنگ سیاسی بود؛ وگرنه آخرتش را به قدرت چند روزه­ی دنیا معامله نمی‌کرد و خود را نجات می‌داد.

  2. عمر گفته: بنده­ی خدا را می‌کشیم؛ اما برادر رسول خدا را نه. یعنی هم از کشتن بندگان مؤمن خدا برای رسیدن به خواسته­ی خود واهمه ندارد؛ هم این که رسول الله (صلی الله علیه و آله) را تکذیب می­کند که علی (علیه السلام) را برادر خود خوانده است؛ نکته­ای که در احادیث در کتب مختلف متواتر نقل شده است.

  3. امیر مؤمنان علی (علیه ‌السلام) از بیعت با ابوبکر به شدت امتناع داشت به نحوی که نتوانستند او را وادار به خواسته خود نمایند.

  4. علی (علیه ‌السلام) در پاسخ به قنفذ می‌گوید: «لسریع ما کذبتم علی رسول الله» (چقدر زود بر پیامبر دروغ بستید) و فرمود: «سبحان الله لقد إدّعی ما لیس له» (سبحان الله ادعای چیزی کرده که به آن صلاحیت ندارد) . علی (علیه السلام) در احادیث متواتر که در کتاب­های معتبر اهل سنت نقل شده «صدیق أکبر» است و پیامبر سفارش کرده در فتنه­ها به او پناه برده شود.3

  5. عمر به دستور ابوبکر به خانه­ای آتش زده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و جبرئیل بدون اذن فاطمه وارد نشدند!!!

1به بخشی از مصادر این نکته در مطالب پیشین اشاره شده.

2- الامامۀ والسیاسۀ1: 12و13

3-از آن احادیث عن أ بی لیلی الغفاریة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه(وآله) وسلّم یقول: سیکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علی بن ابی طالب فإنّه اوّل من آمن بی؛ وأوّل من یصا فحنی یوم القیامة ؛ وهو الصدّیق الأکبر ؛ وهو فاروق هذه الأمّة وهو یعسوب المؤمنین والمال یعسوب المنافقین. از جمله مصادر: اسد الغابة 5: 287؛ الاصابة4: 171ودر حاشیه آن اللصابة: 170؛ واز ابوذز وسلمان مجمع الزوائد هیتمی9: 102؛ الریاض النظرة 2:155؛ فیض القدیر4: 358؛ وکنز العمال 6: 156و 405و غیر اینها ازمصادر حدیث.

  • عین الله حسنی

  قریب به اتفاق علمای بزرگ اهل سنت درکتاب­های تفسیری و حدیثی و تاریخی نقل کرده‌اند که رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حال احتضار قلم و دوات خواست تا وصیتی کند که اگر امت به آن عمل کنند هرگز گمراه نمی‌گردند. ابوحامد غزالی در کتاب «سرّالعالمین» در مقاله­ی چهارم گوید:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» بعد از آن عمر بن الخطاب گفت: مبارک باد مبارک باد ای ابوالحسن مولای من ومولای همه مؤمنین ومؤمنات گردیدی. غزالی گوید این تبریک تسلیم و رضا و تحکیم است. سپس هوای حب ریاست وگره حیله­ها و حرکت پرچم­ها وهجوم اسب­ها برای کشورگشائی و تکیه کردن به اریکه­ی قدرت خلافت آن‌ها را وادار به نشستن در مسند خلافت نمود: «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْترََوْاْ بِهِ ثمََنًا قَلِیلًا فَبِئْسَ مَا یَشْترَُونَ (آل عمران:187)» رسول خدا صلی الله علیه (و آله) کمی به وفاتش مانده بود، فرمود: «إئتونی بدواة وبیاض لأ کتب لکم کتابا لا تختلفوا فیه بعدی» عمر گفت: «دعوا الرجل فانه لیهجر».1

و العیاذ بالله به آن پیامبر معصوم2 نسبت هذیان­گوئی داد.

1به نقل از تذکرة الخواص سبط ابن جوزی64

2اگرچه علمای اهل سنت در عصمت قبل از بعثت ا نبیاء تردید دارند، ولی به عصمت بعد از بعثت در امور دینی اتفاق نظر دارند. وصیت حضرت هم مربوط به دین است. دقت شود.

  • عین الله حسنی

  برای توجیه غضب فاطمه­ی صدیقه (سلام الله علیها) به ابوبکر عذرهایی تراشیده­اند که بحثی کوتاه در مورد آن‌ها انجام می‌شود. این عذرها عبارت­اند از:

  1. فاطمه سلام الله علیها معصومه نبود و همانند سایر بشر بود که خشم به ابوبکر داشت و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت1؛

  2. علی (علیه ‌السلام) از دختر ابو جهل خواستگاری کرد؛

  3. ابوبکر در مراسم تدفین فاطمه صدیقه شهیده (سلام الله علیها) حاضر شد؛

  4. آن حضرت به ابوبکر در ماجرای فدک و سایر حقوق مالی غضبناک نشد؛

  5. ابوبکر اموال دختر پیامبر را مصادره نکرده و فاطمه (سلام الله علیها) به او غضبناک نشده است؛

  6. فاطمه (سلام الله علیها) از ابوبکر راضی از دنیا رفته است.

1البدایة والنهایة5: 249؛ شیخ المِضِیرة ابوهریرة محمود ابو ریة: 236

  • عین الله حسنی

  ابن قتیبة الدینوری1 نیرنگ سیاسی ابوبکر و عمر و خنثی شدن آن به وسیله­ی رفتار حکیمانه­ی صدیقه­ی کبری (سلام الله علیها) را چنین شرح می­دهد:

پس از چندی که گذشته بود، عمر به ابوبکر گفت: بیا با هم پیش فاطمه برویم، چرا که ما او را به غضب آوردیم. پس با هم به در خانه فاطمه (سلام الله علیها) رفته و از آن بزرگوار اجازه­ی ورود خواستند. فاطمه (سلام الله علیها) به آنها اجازه نداد.

می­دانستند علی امیر مؤمنان (صلوات الله علیه) بزرگ مرد ارزش­های الهی و کانون جوانمردی است کسی به او متوسل شود، ناامید برنمی‌گردد.

ناچار شدند از آن حضرت درخواست نمایند اجازه بگیرد. با وساطت آن حضرت بانوی عالمیان اجازه داد2؛ پس همین که آن دو نزد فاطمه (علیها السلام) نشستند؛ آن حضرت روی خود را به دیوار برگرداند. آن دو به فاطمه (سلام الله علیها) سلام کردند؛ جواب سلام شان را نداد. سپس ابوبکر گفت: «ای حبیبه­ی رسول خدا خویشاوندی رسول خدا را نسبت به خویشاوندی خود دوست­تر می‌دارم و تو را از دخترم عایشه دوست­تر می‌دارم و دوست داشتم به جای پدرت من بمیرم و بعد از او نمانم. آیا تصور می‌کنی در حالی که تو را می­شناسم و فضیلت و شرافت تو معرفت داشتم ترا از حق خودت و میراثت از رسول خدا منع کردم؟ اما من از پدرت رسول خدا صلی الله علیه (وآله) شنیدم که می‌گفت: «لانورّث ما ترکناه صدقة» (ما ارث نمی‌گذاریم، آنچه می‌ماند صدقه است).

چون بانوی زنان عالمیان کذب و افتراء را از مدعی خلافت شنیده و در مسجد پدرش روشنگری کرده بود، نیاز به تکرار پاسخ نداشت. در این خصوص حجت تمام بود چرب زبانی و نیرنگ سیاسی ابوبکر را از منظر دیگر خنثی و بایکوت نمود.

فرمود: اگر حدیثی از رسول خدا بیاد شما بیاورم قبول می‌کنید؟ عمر و ابوبکر گفتند: آری. پس فاطمه (علیها ‌السلام) گفت: آیا از رسول خدا شنیدید که می‌گفت: «رضا فاطمة من رضای وسخط فاطمه من سخطی؛ ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی؛ ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی» (رضایت فاطمه رضایت من و غضب فاطمه غضب من است؛ پس هرکس فاطمه دختر مرا دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هرکس فاطمه را راضی کند مرا راضی کرده است ؛ و هر کس فاطمه را به غضب درآورد همانا مرا به غضب درآورده است؟) عمر و ابوبکر هر دو گفتند: آری شنیدیم رسول خدا صلی الله علیه (و آله) گفت. فاطمه (سلام الله علیها) گفت: پس همانا من خداوند و ملائکه را شاهد می‌گیرم که شما دو نفر مرا به غضب درآوردید و مرا راضی نکردید و هر گاه پیامبر را ملاقات نمایم از شما دو نفر شکایت خواهم کرد.

ابوبکر خواست با نیرنگی دیگر که خواست از عاطفه و رقت قلبی استفاده کند. شروع به گریه و زاری کرد بلافاصله بانوی عامیان این توطئه را در نطفه خفه نمود) وگفت بخدا قسم تو را ابوبکر در هر نمازی که بخوانم نفرین خواهم کرد.3

1در مورد انتساب الامامة و السیاسة به ابومحمد عبد الله بن قیبة الدینوری (متوفی276) مراجعه شود به تعلیقه ابن­الکردی به سنن الکبری للبیهقی و العواصم من القواصم ابن عربی: 248؛ میزان الاعتدال ذهبی2: 503؛ تطهیر الجنان واللسان ابن حجر هیتمی: 72

2در بعضی نقل­ها آمده است: علی (علیه ‌السلام) گفت: من ضامن شدم اجازه بگیرم. فاطمه (علیها السلام) گفت اگر ضمانت کرده­ای؛ خانه خانه­ی تو است و زنان پیرو مردان­اند، هرگز با تو مخالفت نخواهم کرد؛ به هر که دوست داری، اجازه بده (الهجوم الی بیت فاطمه : 134).

3الامامة والسیاسة1: 13و14

  • عین الله حسنی

  ابن عبد ربّه اندلسی نقل می‌کند: کسانی از بیعت ابوبکر خودداری کرده و درخانه فاطمه نشسته بودند. تا این که ابوبکر عمربن­خطاب را فرستاد آن‌ها را ازخانه­ی فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر امتناع کردند آن‌ها را بکشید. پس عمر با پاره­ای آتش آمد تا خانه را برسر آن‌ها بسوزاند. با فاطمه (علیها السلام) روبرو شد. فاطمه (علیها السلام) گفت: ای پسر خطاب آمده­ای خانه ما را بسوزانید؟! گفت: بلی، مگر این که داخل شوید در آنچه مردم به آن وارد شدند.1

1العقد الفرید5: 13-و14

  • عین الله حسنی

  ابوبکر در آستانه­ی مرگش از ستمی که در حق صدیقه­ی شهیده (سلام الله علیها) روا داشته اظهار ندامت کرده و گفت: کاش خانه فاطمه را وامی‏نهادم و حرمت آن را نمی‏شکستم؛ حتی اگر برای جنگ در را بسته بودند1. پشیمانی در حال مرگ نه به خود او و نه به مظلومه­ی شهیده سودی نخواهد نداشت. پس جز نیرنگ سیاسی جهت اغفال توده مردم نبود!! ابوبکر و عمر آهنگ سوزاندن خانه­ی دختر رسول الله و امیرمؤمنان را داشتند و در آن خانه، علی فاطمه، حسن وحسین صلوات الله علیهم و گروهی از بنی­هاشم بودند. چون در ابوبکر شایستگی خلافت نمی­دیدند، از بیعت با ابوبکر سرپیچی می‌کردند.

1به قسمتی از مصادر ش قبلا اشاره شده مراجعه شود

  • عین الله حسنی
 

ابوبکر گفته است: ان بیعتی کانت فلتة وقی الله شرّها1 (بیعت من ناگهانی بود؛ خدا از شر آن نگهدارد). عمر هم گفته است: کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله المسلمین شرها فمن عاد مثلها فاقتلوه2 (بیعت ابوبکر امری ناگهانی بود که خداوند مسلمانان را از شر آن نگه بدارد، هر کس آهنگ تکرار چنین عملی را داشت، او را بکشید). این گفتار ابوبکر و عمر هر دو سرزنشی به اساس بیعت خلافت ابوبکر است که شورای سقیفه انجام داده و مدعی اجماع امت می‌باشد. در نوشته­های تاریخی و حدیثی، علمای بزرگ اهل سنت تصریح کرده‌اند بیعت ابوبکر توأم با تهدید و ایجاد وحشت و ارعاب و اغفال بوده است3 و این نشان­گر کودتایی بودن آن است. به این جهت منجر به خلافت فاسد گردید. عبارت: «وقی الله شرها» (خدا از شرش نگهدارد) را هر دو تکرار کرده‌اند. مضاف الیه (شر) ضمیر بارز «ها» (به معنای آن) است و مرجعش (بیعتی) در گفته­ی ابوبکر و (بیعة) در گفته­ی عمر می‌باشد. عبارت:(فمن عاد مثلها فاقتلوه) (هر کس آهنگ تکرار چنین عملی را داشت، او را بکشید) هر توجیه و اعتذاری را منتفی ساخته است. از این گفته خطای اساسی یکی از دو مرد اثبات می‏شود؛ یا ابوبکر کاری کرده که سزاوار مرگ است‏ یا عمر که با حکم قتل برای آیندگان ایجاد فتنه کرده است.

انگیزه­ی این کودتا را عثمان بیان کرده است. زمانی عثمان به علی (علیه ‌السلام) گفت: «ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم و قد قتلتم منهم یوم بدر سبعین کأن وجوههم شنوف الذهب تصرع أنفهم قبل شفاههم4».(چه کنم که قریش شما را دوست ندارند؛ چرا که در جنگ بدر هفتاد تن از آن‌ها را کشتید که هر یکی چون گوهری ازطلا بودند!! وبینی­هایشان را به زمین مالیده­اید). به راستی این کینه­توزیها با بانوی بزرگ عالم، دختر پیغمبر و همسر علی امیر مؤمنان (صلوات الله علیهم) علت دیگری ندارد.

1شرح نهج البلاغة ابن الحدید2: 50

2تارخ الخلفاء سیوطی1: 67؛ صحیح بخاری باب الحبلی5: 208؛ سیرة الحلبیة3: 363؛ صواعق المحرقة: 5؛8؛21؛تاریخ طبری 3: 210.

3تاریخ طبری3: 207و208؛ سیرة ابن هشام4: 310و311؛تاریخ الکامل2: 220؛ شرح صحیح مسلم نووی 12: 77؛ صحیح بخاری 5: 82و83وغیر اینها.

4شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید9: 23

  • عین الله حسنی

  معرفی دو صحنه­گردان اصلی خلافت ابوبکر که در سقیفه بودند، به فهم جریان بیشتر کمک می‌کند:

عمر فرزند خطاب و حنتمه دختر صهاک کنیز حبشی عبدالمطلب1 از طراحان بیعت ابوبکر بوده تا بعد از او، خودش را خلیفه و جانشین او گرداند2. عمر تقریباً بعد از چهل سال بت­پرستی اسلام آورد. قبل از اسلام دلال چهارپایان بود؛ چنان که ابن­أثیر جزری گوید: «کان عمر فی الجاهلیة مبرطشا و هو الساعی بین البائع و المشتری»3. بعد از اسلامش تا سال هشتم هجری با ابوبکر و ابوعبیده جراح و عبدالرحمن بن عوف از می­خواری دست بر نداشت.4 مخالفت خود را با رسول الله (صلی الله علیه و آله) در حال احتضارش چنان آشکار ساخت که هیچ‌کس از اهل فهم و دانش وبینش در آن تردید نمی‌کند که تفصیل آن خواهد آمد. توجیه­گر این جریان دردناک باید اول خود را معالجه نماید. عمر در مقابل انصار در سقیفه می‌گفت: باید خلیفه از ما باشد که قرشی هستیم. اما بعدها به صراحت گفت: اگر سالم مولی حذیفه یمانی زنده مانده بود اورا به جای خود خلیفه و جانشین تعیین می‌کردم؛ در حالی که او اصالتاً عرب نبود، بلکه اهل فارس از اصطخر بود. به این ترتیب بی­اعتقادی خود به ضرورت قرشی بودن خلیفه که آشکار کرد5. اما ابوعبیده جراح کسی نبود که درد دین داشته باشد؛ بلکه در پی فرصت بود تا دنیایش را آن گونه که می‌خواهد بسازد. در شام چنان زندگی مترفانه­ای ساخته بود که عمر به او اعتراض کرد6. عبدالرحمن عوف ملقب به فرعون امت7 تعیین کننده­ی سر نوشت اسلام و مسلمین بود. طبیعتاً این­گونه اشخاص با علی امیر المؤمنین صلوات الله علیه در کینه و دشمنی می‌باشند.

1رک: به کتاب «المثالب»هشام بن السا ئب الکلبی.

2الامامة والسیاسة1::11.

3نهایةاللغة ابن اثیر1: 119 ماده برطش.

4مصادرش در بیان بیگرافی ابوبکر ذکرشده به آنجا مراجعه شود.

5عقد الفرید2: 274و3: 407؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید1: 190.

6اسد الغابة 5: 249.

7الامامة والسیاسة1: 24

  • عین الله حسنی

  بخاری از عبد الله بن عمر روایت می‏کند که پیامبر خالد بن ولید را به سوی بنی­جذیمه فرستاد و خالد آن‌ها را به اسلام فرا خواند. آنان پذیرفتند ولی خوش نداشتند بگویند: اسلام آورده‏ایم و به جای آن جمله «از دینی به دینی درآمدیم» را به کار بردند. خالد دست به کشتار و اسارت گشود و به هر نفر از سپاه خود اسیری سپرد؛ تا روزی فرمان داد که هر کس اسیر خود را بکشد. من گفتم: اسیرم را نمی‏کشم تا نزد پیامبر آیم و دیگران نیز چنین کردند، تا به محضر پیامبر رسیدیم و ماجرا بازگو کردیم. پیامبر دیه پرداخت و دست به دعا برداشت که خدایا من از آنچه خالد کرد، به نزد تو بیزاری می‏جویم و این عمل را دو بار تکرار کرد1.

1التاج الجامع للأصول4: 442؛ نقلا از بخاری ؛ مسند احمد2: 151؛ تاریخ طبری3: 67

 
  • عین الله حسنی

بسیار گفته می‌شود که صحابه ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند و بر مبنای عدالت صحابه، از این جهت برای مشروعیت خلافت وی استدلال می‌کند. اما آیا چنین است؟ دلایل متعددی بر خلاف آن است و در این جا به مختصری قناعت می‌شود:

  • عین الله حسنی