مسئلهی نماز ابوبکر
کتاب سیرهی رسول الله (صلی الله علیه و آله) (ابن هشام) چنین به نقل قول میپردازد: چون رنجوری پیامبر سخت شد و به نماز نتوانست رفتی و وقت نماز رسید و بلال به قاعده هر روز آواز داد و قامت گفت و جماعتی پیش پیغمبر نشسته بودند. ایشان را گفت بروید و ابوبکر را بگویید تا با مردم نماز کن. عبدالله بن زمعة بن المطلب بن اسد حاضر بود و گفت من برخاستم که بروم ابوبکر را بگویم تا با مردم نماز کند. برفتم و ابوبکر در مسجد حاضر نبود و عمر را گفتم یا عمر بر خیز و با مردم نماز کن. عمر را آواز درشتی بود و چون گفت الله اکبر، پیامبر در اندرون حجره آواز وی را شنید. فرمود: «فأین ابوبکر یأبی الله ذلک و المسلمون یأبی الله ذلک و المسلمون» کجاست ابوبکر که خدای و اهل اسلام نپسندند که چون ابوبکر حاضر باشد دیگری امامت کند و دو بار تکرار کردند. کس فرستاد ابوبکر را بخواند و او را بفرمود تا دیگر بار با مردم نماز کرد1.
1مآخذ سابق: 303
این روایت با چشم پوشی از چگونگی سند متن و ترجمه آن، از جهاتی قابل تأمل است:-
نمازی که بقول آنها ابوبکر اقامه نمود، به نقل خودشان نماز صبح بوده و (بلال به قاعده هر روز آواز داد و قامت گفت و جماعتی پیش پیغمبر نشسته بودند. ایشان را گفت بروید و ابوبکر را بگویید تا با مردم نماز کند) شبنشینی جمعیت در کنار مریض به دور از عقل سالم و درک و فهم صحیح است. در ساختگی بودن حدیث همین کفایت میکند.
-
برخی از اهل سنت در داستانی که آوردهاند از طرفی در ابتدای داستان گفتهاند پیامبر نمیتوانست از جا بلند شود و در انتهای داستان گفتهاند پس از شروع نماز وارد مسجد شد و پشت ابوبکر ایستاد و نماز خواند. روشن است که دروغگو کم حافظه است. راه نجات حقیقت نگری است نه تحریف و دروغپردازی.
-
ترجمهی عبارت منقول از پیامبر پس از شنیدن صدای عمر این است که: خدا و مسلمانان آن را نمیپسندند؛ نه آنچه در متن پرسش آمده است. اگر انتساب این جمله به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درست باشد، در عدم مشروعیت حکومت عمر کفایت میکند.
البته ترجمهی متن هم مخدوش است. متن سیرهی ابن هشام چنین است:
قال ابن إسحاق: و حدثنی أبو بکر بن عبد الله بن أبی ملیکة، قال: لما کان یوم الاثنین خرج رسول الله صلی الله علیه (و اله) و سلم عاصبا رأسه إلی الصبح، و أبو بکر یصلی بالناس، فلما خرج رسول الله صلی الله علیه (و اله) و سلم تفرّج الناس، فعرف أبو بکر أن الناس لم یصنعوا ذلک إلا لرسول الله صلی الله علیه (و اله) و سلم، فنکص عن مصلّاه، فدفع رسول الله صلی الله علیه (و اله) و سلم فی ظهره، و قال: صلّ بالناس، و جلس رسول الله صلی الله علیه (و اله) و سلم إلی جنبه، فصلّی قاعدا عن یمین أبی بکر، فلما فرغ من الصلاة أقبل علی الناس، فکلّمهم رافعا صوته، حتی خرج صوته من باب المسجد، یقول: أیها الناس، سعّرت النار، و أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم و إنّی والله ماتمسکون علیّ بشیئ؛ إنّی لم أحلّ إلّا ماآحل القرآن ولم أحرّم إلّا ما حرّم القرآن.1
ترجمهی درست آن هم چنین است:
روز دوشنبه رسول خدا (صلی الله علیه «و آله» و سلم) با سر بسته از منزل خارج شد و ابوبکر با مردم نماز میخواند. چون رسول خدا (صلی الله علیه «و آله» و سلم) خارج شد، مردم اظهار شادی کردند. ابوبکر متوجه شد که مردم برای رسول خدا (صلی الله علیه «و آله» و سلم) چنین میکنند. پس از محل نمازش عقب رفت. رسول خدا (صلی الله علیه «و آله» و سلم) او را از پشت به جایگاهش برگرداند و گفت با مردم نماز بخوان. رسول خدا (صلی الله علیه «و آله» و سلم) در کنار او نشست و نشسته در سمت راست ابوبکر نماز خواند. پس چون نماز تمام شد، با صدای بلند، چنان که در بیرون مسجد نیز شنیده میشد، فرمود: ای مردم، آتش شعلهور گشت و فتنهها بر شما، چون شب تاریک فرود آمد، همانا به خدا قسم در چیزی به من تمسک نمیکنید؛ همانا من حلال نمیکنم جز آنچه را قرآن حلال کرده و چیزی را حرام نمیکنم جز آنچه قرآن حرام کرده است.
-
گفتهی ابن اسحاق نه وحی است ونه قول معصوم؛ بلکه یک نقل تاریخی است که تا صحت آن ثابت نشده، حجیت شرعی ندارد. اساساً سیرهی ابن هشام نزد شیعه یک منبع معتبر به شمار نمیآید.
-
نسبت اقتدای پیغمبر به ابوبکر به متن ابنهشام کذب بوده و ترجمه توأم با تعصب است؛ اگر چه در متون دیگر به آن تصریح شود. البته این نسبت به گونهای اهانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. «فصلی قاعدا عن یمین أبی بکر» یعنی: پس نمازش را نشسته در سمت راست ابیبکر خواند. جملهی بعدی توهم این اقتدا به ابوبکر را به طور آشکار رد میکند: «فلما فرغ من الصلاة أقبل علی الناس، فکلّمهم رافعا صوته، حتی خرج صوته من باب المسجد، یقول: أیها الناس، سعّرت النار، و أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم...» یعنی: پس از آن که رسول الله (صلی الله علیه و آله) نمازش را تمام کرد رو به مردم نمود و با صدای بلندی که صوتش بیرو ن مسجد میرفت، میفرمود: ای مردم آتش شعلهور گردید و فتنهها همانند شب تاریک پیش آمد. آتش شعلهوری فتنه جز حادثه پیش آمده در مسجد چه میتواند باشد؟! تحریفگر جریان نتوانسته به خوبی همهی حقیقت را بپوشاند.
-
چنان که شخص پرسشگر آورده، قول و فعل رسول الله (صلی الله علیه و آله) بالاتفاق حجت است؛ به خصوص شیعه پیامبر را قبل از نبوت و بعد از آن در همهی امور معصوم میداند و این حجیّت را در مرتبهی بالاتری میپذیرد. بنابر این، باید به فرمودهی رسول الله (صلی الله علیه و آله): «جهّزوا جیش أسامة لعن اللهُ من تخلّف عنه» (لشکر اسامه را تجهیز کنید، خدا لعنت کند بر کسی که از آن تخلف کند) تخلف ابوبکر از لشگر اسامه امر متفق علیه است ودر جمله «فلما فرغ من الصلاة أقبل علی الناس، فکلّمهم رافعا صوته، حتی خرج صوته من باب المسجد، یقول: أیها الناس، سعّرت النار، و أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم...» خوب دقت و تأمل شود.
-
اگر آن روز کسی جز ابوبکر به خلافت شایستگی نداشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را خلیفه کرده بود؛ چرا به نقل بزرگان علمای اهل سنت ابوبکر وعمر وابوعبیده جراح خلافت را به همدیگر تعارف میکردند2 (چنان که در متن پرسشها هم اشاره شده است).
قطعاً خلافت ابوبکر با نص نبوده و در سقیفه با طرح توطئه پیشین به رأی چند نفر اعضای به مسند خلافت تکیه زد و با اکراه و اجبار عده ای به ثمر نشست ابوبکر که خود را به عنوان خلیفه پیامبر جا زد. او در مسند خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشست، اما حاضر نشد در تجهیز و نماز و دفن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شرکت کند3. این چه خلیفه ای است که به غسل و کفن و نماز و دفن ارزش قائل نشده و اشتغال درحوزهی پرستش قدرت مانع درک وظیفهی ابتدائی او شده است!! (چنان که در متن پرسشها هم به آن اعتراف ضمنی شده است).
پنهان کردن حقیقت هرگز راه نجات نمیباشد. حقیقت ماجرا این است: عایشه دختر ابوبکر صهیب را به دنبال پدرش که در لشگر اسامه بود، فرستاد. صهیب به او خبر داد که مریضی پیامبر رو به وخامت است؛ به سرعت همراه عمر و هر کس با شما باشد، برگردید. ابوبکر و عمر و ابوعبیده شب مخفیانه به مدینه برگشتند. از شدت بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کمی کاسته شده بود. از جایش کمی تکان خورد و گفت: «لقد طرق لیلتنا هذه المدینة شرّ عظیم» (به تحقیق در این شب به این شهر شر بزرگ راه یافته است). سؤال شد: یا رسول الله آن چیست؟ فرمود: کسانی از لشگر اسامه برگشتهاند و من از هر کس که لشگر اسامه برگشته، بیزاری و تبری میجویم. چندین بار لزوم حضور در لشگر اسامه را تکرارکرد. صبح آن شب بلال بعد از آن که اذان گفت و طبق روش معمول آمد به خبر دهد. اما بیماری حضرت شدت یافته بود و او را به نزد حضرت راه ندادند. عایشه صهیب را به دنبال پدرش فرستاد و پیغام داد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخت بیمار است توان ایستادن و رفتن به مسجد را ندارد. علی بن ابی طالب ( علیه السلام) به او مشغول است و متوجه نماز با مردم نیست؛ به مسجد برو و با مردم نماز بخوان تا این نماز برایت حالت آمادگی و حجت برای فردایت باشد. مردم ازاین نیرنگ خبر نداشته و منتظر آمدن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یا علی (علیه السلام) برای اقامهی نماز بودند؛ طبق عادتی که از پیامبر شناخته بودند که در بیماری علی را به جای خود میفرستاد. ناگهان ابوبکر وارد مسجد شد و گفت: بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سنگین شده و به من امر کرده به جایش برای شما نماز گذارم! از اصحاب پیامبر کسانی در مسجد بودند، به او گفتند: این باور کردنی نیست، تو از لشگر اسامه هستی؛ ندیدهایم کسی را به دنبالت فرستاده باشد و مأمور به اقامه نماز نماید. نمازگذاران از بلال خواستند از نبی اکرم کسب اجازه کند. بلال سریع به در خانهی پیامبر رسید ومحکم در را زد رسول الله (صلی الله علیه و آله) شنید و فرمود: در به این تندی زدن برای چیست؟ بنگرید چه شده؟ فضل بن عباس در را باز کرد؛ بلال را دید. گفت: بلال چه خبر شده؟ گفت: ابوبکر وارد مسجد شده خود را پیش انداخته و در مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایستاده، گمان میکند حضرت او را به اقامهی نماز امر کرده است. فضل پرسید: مگر ابوبکر با لشگر اسامه نیست؟ به خدا قسم این شر بزرگی است امشب مدینه را فرا گرفته؛ البته این همان است که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من خبر داده. فضل به همراه بلال به خدمت پیامبر آمدند. بلال به آن حضرت خبر داد. بیدرنگ فرمود: مرا بلند کنید، مرا بلند کنید، مرا به مسجد ببرید، به خدایی که جانم در اختیار او است، مصیبت و فتنهی بزرگی از فتنهها بر اسلام فرود آمده است. سپس با سر بسته، با تکیه به علی و فضل بن عباس؛ در حالی که پاهای مبارکش را در زمین میکشید، خارج شد تا داخل مسجد شد و ابوبکر در جای آن حضرت ایستاده بود و عمر و ابوعبیده و سالم و صهیب و چند نفر دیگر که با او وارد مسجد شده بودند دورش را گرفت بودند و با او نماز میگذاردند و بیشتر اهل مسجد ایستاده و منتظر بودند بلال چه خبری میآورد. دیدند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با حالی سخت مریض به مسجد وارد شد. همگی به آن حضرت تعظیم کردند. وی به جلو آمد از پشت شانهی ابوبکر را گرفت و از محراب کنار کرد. ابوبکر و همپیمانهایش ناچار در گوشهی مسجد جا گرفتند. آن حضرت تکبیرة الاحرام گفت و نماز را اعاده کرد و پس از سلام به منزل برگشت.
ابن ابی الحدید از علمای معتزلی است، نقل میکند: عایشه به دنبال پدرش فرستاد که بیاید با مردم نماز گذارد و پیغمبر کسی را معین نکرده بود. این عالم معتزلی اضافه میکند: عایشه به دنبال پدرش فرستاد و به او خبر داد پیامبر نزدیک است بمیرد و ابوبکر از لشگر اسامه برگشت.4 مقدسی از علمای بزرگ اهل سنت (متوفی 355) و ابن کثیر و الزهری گفتهاند: وقتی که بیماری رسول خدا سنگین گشت، به مردم فرمود: بروید نماز بخوانید؛ و کسی را معین نکرد5. کسانی دیگری نیز از بزرگان اهل سنت گفتهاند پیامبر کسی را به اقامهی نماز معین نکرده است. بنابر این علمای اهل سنت در این خصوص اتفاق نظر ندارند و خود در این مسئله اتفاق قول ندارند.
1سیرة النبویة النبویة 4: 304
2شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید2: 25؛ تاریخ الکامل2: 220
3المنصف ابن ابی شیبه7: 432
4شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید9: 196و197
5البدء والتاریخ5: 57 ؛ سیرة النبویة ابن کثیر 4: 459ا ؛ المغازی: 131
- ۸۹/۰۳/۲۳