مکتب ثقلین

موضع امیرالمؤمنین (علیه ‌السلام) نسبت به امر خلافت

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۸۹، ۱۰:۴۶ ق.ظ

ابن­عبدربّه اندلسی در عقدالفرید که امیرمؤمنان ناراحتی خود را در چندین جا و بالای منبر ناراحتی خود را از اصحاب که از آن‌ها آ زار بسیار دیده بازگو می­کرد. در خطبه‏ای فرمود: خدا از رفتگان درگذرد، دو مرد درگذشتند و سومین چون زاغی برخاست. جز به شکم خود نمی‏اندیشید. وای بر او، اگر بالش را می‏چیدند و سرش را می‏بریدند، برایش نیکوتر بود. بنگرید اگر شایسته­ی انکار یافتید، انکار کنید و اگر پذیرفتنی بود، بپذیرید. بدانید که نیکان عترت من شکیباترین خلق در کودکی و داناترین ایشان در بزرگی‏اند. آگاه باشید علم ما اهل بیت از علم خدا است و حکم ما از حکم الله است و از راستگو شنیده‏ایم. اگر از آثار ما پیروی کنید به روشنایی­هایمان هدایت یافتید. پرچم حق با ما است، هر که از آن پیروی کند به ما پیوندد و هر که از آن واماند غرق می‌گردد. همانا سرافرازی هر مؤمن از ما است و به سبب ما بند خواری از گردنشان گسسته می‌شود. خداوند با ما آغاز کرد و با ما پایان خواهد داد.1

1عقد الفرید2: 113 ابن عبد ربه من الجمهور أن أمیر المؤمنین کان یتألم من الصحابة کثیرا فی عدة مواطن و علی رءوس المنابر و قال فی بعض خطبته‏: عفا الله عما سلف سبق الرجلان و قام الثالث کالغراب همه بطنه ویله لو قص جناحه و قطع رأسه لکان خیرا له انظروا فإن أنکرتم فأنکروا و إن عرفتم فاعرفوا ألا إن أبرار عترتی و أطائب أرومتی أحلم الناس صغارا و أعلمهم کبارا ألا و إنا نحن أهل البیت من علم الله علمنا و بحکم الله حکمنا من قول صادق سمعنا فإن تتبعوا آثارنا تهتدوا ببصائرنا معنا رایة الحق من تبعها لحق و من تأخر عنها غرق ألا و بنا عزة کل مؤمن و بنا تخلع ربقة الذل من أعناقهم و بنا فتح الله و بنا ختم‏ الله.

  در خطبه‏ی معروف به خطبه­ی «شقشقیه» شکوه­ی علی (علیه ‌السلام) غضب خلافت و بازیگری ابوبکر با خلافت می‌فرماید:

آگاه باشید به خدا سوگند که فرزند ابوقحافه جامه­ی خلافت مسلمانان را بر تن خود کرد، در حالی که می‏دانست موقعیت من به خلافت و حکومت چون محور آسیاب به آسیاب است که به دور آن حرکت می‌کند و می‌دانست سیل فضایل از کوهسار وجودم سرازیر است و مرغان دور پرواز تفکرها به بلندای وجودم رسد. با این همه شایستگی خدادادی دامن از خلافت در چیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف اندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید یا باید: تنها و بی‏یاور برای گرفتن به پاخیزم یا بر تاریکی‏های محیط خفقان که به وجود آورده‌اند صبر پیشه سازم. تاریکی‏هایی محیط خفقان که بزرگسالان را فرسوده، نوجوانان را پیر، و مؤمن را به رنج آورَد تا آنگاه که به ملاقات خدا بشتابد. پس شکیبایی را خردمندانه‏تر یافتم و آن را برگزیدم. آری، صبر کردم، امّا چه صبری چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. می‏دیدم که میراثم به تاراج می‏رود و خلافت بازی دست مدعی خلافت شده است. این چنین بود تا روزگار اولی به سر آمد و او خلافت را به پسر خطاب سپرد.

آنگاه امام علیه السلام از قول «اعشی‏»، شاعر معروف عرب، چنین مَثَل آورد: «چه دور است بین روز من که بر پشت اشتری زیر گرمای خورشید می‏رانم، با روز «حیّان» برادر «جابر» که در سایه‏ منزل می‏آرمد.».

شکوه­ی علی (علیه ‌السلام) از ماجرای خلافت عمر:

شگفتا ابوبکر که در زندگیش ازمردم می‏خواست عذرش را بپذیرند و از مرکب خلافت به زیر آید1، چگونه آن را برای دیگری در هنگام مرگش گره زد. راستی هر دو از شتر خلافت آنچه توانستند دوشیدند و پس خلافت را به عرصه‏اى خشن و درشتناک افکند، عرصه‏اى که درشتى‏اش پاى را مجروح مى‏کرد و ناهموارى‏اش رونده را به رنج مى‏افکند. لغزیدن و به سر در آمدن و پوزش خواستن فراوان شد. متصدی خلافت مانند کسی که بر سواری سرکش سوار است اگر مهارش بکشد، بینی آن آسیب بیند و اگر رها کند، سرنگون افتد و بمیرد. به خدا سوگند هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى. هم دستخوش بى‏ثباتى بودند و هم اعراض از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت، شکیبایى مى‏ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى‏پنداشت.

شکوه­ی حضرت از شورای عمر:

امان از این شوری! چون عمر خلافت را در گروهی را قرار داد، و مرا همسنگ سایر اعضای شورا پنداشت. پناه برخدا از این شورا! ناچار با آنان هماهنگ شدم، امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و دو نفر که آوردن اسم آنها مناسب نیست این دوخت و آن برید، تا سوّمی را بر خلافت نشاندند.

شکوه­ی علی (علیه ‌السلام) خلافت وحیف بیت المال عثمان:

تا آن که سومی به خلافت رسید که دو پهلویش از پر خوری باد کرده بود و همواره بین خوردن و آشامیدن و بین سرگینش سرگردان بود. خویشاوندان پدری با او ایستادند، و بیت المال را خوردند. همانند شتر گرسنه که خار شتر بهاری را با تمام دهانش می­خورد، عثمان در حیف بیت المال بود تا ریسمان بافته­ی او باز شد به دست و پایش پیچید و مردم را اعمال او برانگیخت و به شورش درآورد و بر روی شکمش انداخت و به هلاکتش منتهی شد.

بیعت عمومی با علی علیه السلام:

و ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند، و چون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند، و از هر طرف چنان فشرده هجوم آوردند، دو پهلویم را آزردند و ردایم ازدو طرف پاره شد. مردم چون گله­ی انبوه گوسفند، مرا در میان گرفتند. آنگاه که به پا خاستم، سه گروه گردیدند: گروه «ناکثین» پیمان بسته شکستند؛ گروه «مارقین» از جمع دینداران متظاهر و خشک مقدس بیرون جستند؛ گروه «قاسطین» ستمکار از اطاعت حق سر برتافتند؛ گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند یا شنیدند و دل نبستند؛ که فرماید: «تِلْکَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نجَْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فىِ الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (قصص : 83)» (سرای آن جهان از آن کسانی است که برتری نمی‏جویند و راه تبه کاری نمی‏پویند، و پایان کار، ویژه پرهیزگاران است آری به خدا آن را خوب شنیدند ویاد گرفتند ، لیکن دنیا در دیده آنان آرایسته و زیورش چشمهایشان خوشنما خیره ساخت).

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران، حجّت را بر من تمام نمی‏کردند، و خداوند از علما عهد نگرفته بود که در برابر ستمکار شکمباره برتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، و بر گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‏ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب می‏کردم، آنگاه می‏دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله‏ای بی­ارزش‏تر است.

گفتند: در اینجا مردی از أهالی عراق بلند شد و نامه‏ای به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه می‏فرمود، گفته شد، مسایلی در آن بود که می‏بایست جواب می‏داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز می‏کردید. امام علیه السّلام فرمود: هرگز! ای پسر عباس، شعله‏ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست، ابن عباس می‏گوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.2

1أقیلونی فلست بخیرکم

2شرح نهج البلاغة عبده1: 25تا32 ؛ شرح نهج البلاغة صبحی الصالح: 48تا 50 ؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید1: 151.

  • عین الله حسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی