چرا ابوبکر شایستگی این مقام را ندارد؟(2)
سلب صلاحیت ازابوبکر برای اعلام برائت
خدای عزّ وجلّ این آیات را برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نازل کرد: «بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ الَّذِینَ عَاهَدتمُّ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ * فَسِیحُواْ فىِ الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشهُْرٍ وَ اعْلَمُواْ أَنَّکمُْ غَیرُْ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مخُْزِی الْکَافِرِینَ * وَ أَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ النَّاسِ یَوْمَ الحَْجِّ الْأَکْبرَِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌْ لَّکُمْ وَ إِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیرُْ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثمَُّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیًْا وَ لَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىَ مُدَّتهِِمْ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُتَّقِینَ * فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشهُْرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّکَوةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (توبة : 1-5)» (این، برائت از سوی خدا و پیامبر او به سوی کسانی از مشرکان است که شما با آنان پیمان بستهاید. پس (ای مشرکان) چهار ماه در زمین بگردید و بدانید که شما عاجز کنندهی خدا نیستید و اینکه خدا خوار کنندهی کافران است. و این اعلامی از سوی خدا و پیامبر او بر مردم در روز حج اکبر است که همانا خدا و پیامبر او از مشرکان بیزارند، پس اگر توبه کردید به سود شما است و اگر روی گردان شدید بدانید که شما عاجز کنندهی خدا نیستید و کسانی را که کافر شدند به عذابی دردناک مژده بده. مگر کسانی از مشرکان که با آنان پیمان بستهاید و آنها پس از آن به شما نقصی نرساندهاند و به ضرر شما کسی را کمک نکردهاند، پس با آنان پیمانشان را تا پایان مدتشان به انتها برسانید. همانا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. پس چون ماههای حرام تمام شود، مشرکان را در هر کجا که پیدا کردید بکشید و آنها را بگیرید و محصورشان کنید و همه جا در کمین آنها بنشینید، پس اگر توبه کردند و نماز را به پاداشتند و زکات را دادند، آنگاه راه آنها را باز کنید، همانا خداوند آمرزندهی رحم کننده بر اهل ایمان است.)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سالهایی که در مدینه بود، با گروههایی از مشرکان پیمان عدم تعرض بسته بود. تا وقتی که مشرکان بر پیمان خود پایبند بودند، پیامبر اسلام نیز آن را محترم میشمرد. اما در نهاد اهل گناه وفا به عهد معنا ندارد، بدین جهت بسیاری از مشرکان به تدریج پیمانهای خود را نقض کردند و به دشمنان اسلام کمک نمودند و پیمان خود را محترم نداشتند. خدای تعالی میفرماید: «وَ إِمَّا تخََافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلىَ سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یحُِبُّ الخَْائنِینَ * وَ لَا یحَْسَبنََّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَبَقُواْ إِنهَُّمْ لَا یُعْجِزُونَ (انفال: 58-59) (و اگر از خیانت گروهی ترسیدی، به همان سان (پیمانشان را) به سوی آنها بیفکن که خدا خائنان را دوست ندارد. و کسانی که کافر شدند گمان نکنند که پیشی گرفتهاند آنها نمیتوانند (خدا و رسولش را) عاجز کنند.
این که خدای تعالی میفرماید: «این برائتی از سوی خدا و رسول از آن گروه از مشرکان است که با آنها پیمان دارید» یعنی پیمان آنها لغو میشود. دلیل آن هم همان پیمانشکنی مشرکان و خیانت آنها به اسلام و مسلمانان است که خداوند لغو پیمان و برائت از مشرکان را آشکارا اعلام میکند. اما با رعایت عطوفت اسلامی چهار ماه به مشرکان مهلت داد تا تکلیف خود را روشن کنند یا مسلمان شوند و یا آمادهی جنگ شوند و یادآور شد که بدانند نمیتوانند خدای را عاجز و ناتوان کنند. خدا از پسِ مشرکان بر میآید و کافران را خوار میکند.
به نقل مفسران، این آیات سال نهم هجرت نازل شدند که سال حجّ ابوبکر بود. پیامبر (صلی اللَّه علیه وآله و سلم) به ابوبکر دستور داد این آیات را همراه خود به مکه آورد و بر مشرکان لغو پیمان را آشکارا اعلام کند. ابوبکر حرکت کرد. بعد از حرکت ابوبکر رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی علیه السلام را خواست و به او فرمود: «در هرکجا به ابوبکر رسیدی آیات را از او بگیر وخود بر اهل مکه بخوان». در نزدیکیهای مکه ابوبکر صدای شتر پیامبر«عضباء» را شنید. هراسان برگشته، نگاه کرد، دید امیر المؤمنین (علیه السلام) سوار شتر پیامبر میآید. وقتی به او رسید، نامهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به وی داد که در آن نوشته شده بود علی باید برائت را ابلاغ کند و جز مردی از اهل بیت پیامبر شایستگی این امر مهم را ندارد. علی امیر المؤمنین صلوات الله علیه در ایام تشریق بیزاری خدا و رسول الله (صلی الله علیه و آله) را از مشرکان اعلام کرده و لغو پیمان را آشکارا به گوش مشرکان مکه رساند؛ و ب آنها فهماند چهار ماه مهلت داده میشود یا مسلمان شوند و یا به جنگ حاضر شوند و اعلام کرد از سال آینده، مشرکان را اجازه ندارند حج گزارند و نه از این پس با تن عریان طواف کنند1. این امر مهم اسلامی و تاریخی را بزرگان اهل سنت در کتابهای حدیثی و تاریخی و تفسیری مهم خود به اسناد معتبر بازگو کردهاند.
چرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اول ابوبکر را مأمور کرد برائت از مشرکان و لغو معاعده را به آنها اعلام نماید، اما بعد علی امیر المؤمنین رامأمور کرد آن را از ابوبکر بگیرد و خودش اعلام نماید؟ روشن است اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آهنگ اظهار فضیلت امیرالمؤمنین بر ابوبکر و بیان لزوم تبعیت از آن بزرگوار نداشت، ابوبکر را پس از خروج از مدینه باز نمیگرداند و از آغاز این مهم را به او نمیسپرد. بنابر این فرومایگی ابوبکر بر همگان نهان میماند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امر پروردگار در آغاز اجازه داد تا او پیش رود؛ زیرا در علم حق آشکار بود که بیشتر امّت بعد از پیامبر مقصر خواهند بود، پس این ماجرا را بدین گونه پدید آورد تا در قیامت حجت او بر مردم باشد.
احمد بن حنبل در مسند خود روایت کرده است: پیامبر ابوبکر را برای رسانیدن برائت به اهل مکه مأمور کرد. چون ابوبکر به ذی الحلیفه رسید، پیامبر علی را فرا خواند و گفت: «ابوبکر را دریاب و هر جا به او رسیدی، آیات را از او بگیر و خود بر اهل مکه بخوان». امیر المؤمنین فرمود: ابوبکر را در جحفه یافتم و نوشتهی آیات از او ستاندم. ابوبکر نزد پیامبر آمد و گفت: ای فرستادهی خدا آیا دربارهی من چیزی نازل شده است؟ پیامبر فرمود: «نه، ولی جبرئیل بر من فرود آمد و گفت که برائت را تنها تو یا مردی از تو ابلاغ خواهد کرد.»2
ترمذی از عبد اللَّه بن عباس، روایت میکند: پیامبر ابوبکر را فراخواند و فرمان داد در موسم حج، ابلاغ برائت کند. سپس علی را پی او فرستاد. ابوبکر در راه که بانگ شتر پیامبر، غضباء را شنید؛ هراسان برخاست و گمان برد چیزی رخ داده است. حضرت علی (علیه السلام) نامهی پیامبر را به وی داد که در آن نوشته شده بود علی باید برائت را ابلاغ کند و جز مردی از اهل بیت پیامبر شایستگی این مهم را ندارد. آنگاه رهسپار شدند. علی در ایام تشریق بیزاری خدا و رسول از مشرکان را آشکارا به گوش ایشان رساند: اهل شرک را چهار ماه مهلت است و از سال آینده، مشرکان را نرسد که حج گزارند و نه از این پس با تن عریان طواف کنند و جز مؤمنان کسی به بهشت داخل نمیشود3. ابوبکر به نزد پیامبر بازگشت و پرسید: در باره من آیهای نازل شده است؟ پیامبر فرمود: «نه، ولی برائت را جز من یا مردی از اهل من، نخواهد رساند.4
کسی که برای ابلاغ برائت از مشرکان را با خواندن چند آیه، آن هم در یک پیش آمد، شایستگی نداشته باشد؛ چگونه سزاوار مسؤلیت خلافت است که تا روز واپسین مواجه با حوادث سنگین است؟
اساساً ابوبکر از اصول وفروع دین نیز چندان چیزی نمیدانست و از این و آن درخواست آموزش و تعلیم مینمود5. درست به این دلیل است علما ومتکلمین بالا دست اهل سنت جواز تقدیم مفضول بر أفضل را عنوان کردهاند و شایستهسالاری را نپذیرفتهاند که رأی هر عاقلی است!6 این طرز تفکر در پیشگاه بینشهای علمی و وحیانی جداً شرم آور است. علی امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در این خصوص چه زیبا فرموده: ابوبکر پسر ابی قحافه خود بهتر میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلام و جانشینی رسول اکرم (صلوات الله علیه وآله) چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند و ابوبکر میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان (دور پرواز اندیشهها) به بلندای آن نتوانند پرواز کند.»7 خداوند بزرگ چه نیکو فرمود: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ (الزمر : 9)» (بگو: آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکّر میشوند و پند میپذیرند.)
یکی از روشهای تربیت، مقایسه خوبیها و بدیها و خوبان و بدان است و پندپذیری نشانهی عقل سلیم است. چنانچه میفرماید: «أَ فَلَمْ یَسِیرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَتَکُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بهَِا أَوْ ءَاذَانٌ یَسْمَعُونَ بهَِا فَإِنهََّا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتىِ فىِ الصُّدُورِ(حج:46) (آیا آنها سیر در زمین نکردند تا دلهایی داشته باشند که با آن حقیقت را درک کنند؟ یا گوشهای شنوایی که ندای حق را بشنوند؟ چه بسیارند کسانی که ظاهراً چشم بینا و گوش شنوا دارند، اما در واقع کوران و کرانند، چرا که چشمهای ظاهر نابینا نیست، بلکه دلهایی که در سینهها جای دارند، کور باشند.) یعنی توان تشخیص حق ازناحق ندارند. اگر خداوند آهنگ اظهار فضیلت علی امیر مؤمنان (علیه السلام) بر ابیبکر و تبعیتاش را از آن حضرت را نداشت، او را پس از خروج از مدینه باز نمیگرداند.
1تفسیر کشاف2: 26؛ تفسیر لباب التأویل فی معانی التنزیل2: 215ودر حاشیه آن مدارک التنزیل وحقائق التأویل2: 214؛ شواهد التنزیل1: 223- 228 با چندین سند ؛ جامع الاصول ابن اثیر9: 457؛ ینابیع المودة : 88
2مسند احمد 1: 3-151-330 3: 283؛ ومرجعه شود به کنز العمال 1: 246-6: 399؛ مجمع الزوائد هیتمی4: 11
3صحیح ترمذی2: 183؛ خصا ئص نسائی02و مراجعه شود به مستدرک الصحیحین3: 51؛ تفسیر جامع البیان10: 46-47
4ذخائر العقبی: 69؛ کنز العمال1: 246؛ خصئص نسائی:8؛ ریاض النظرة2: 203؛در المنثور3:209باسناد متعدد تفسیر ابن کثیر2: 333باسناد متعدد ؛
5در المنثور6: 317؛ تفسیر ابن کثیر1: 5 و4: 473؛ تفسیر لباب التأویل فی معانی التنزیل380؛ مقدمة اصول التفسیر ابن تیمیة:30؛ تفسیر الکشاف3: 314؛ فتح الباری ابن حجر13: 230؛ تفسیر القرطبی1: 29صحیح بخاری باب میراث الجدّ؛ احکام القرآن جصاص1: 82؛ تاریخ الخلفاء سیوطی1: 96؛ سنن بیهقی6: 352
6خطبه ابن ابیالحدید به شرح نهج البلاغة ؛ التمهید باقلانی:181-185- 186
7نهج البلاغة اول خطبه شقشقیه
- ۸۹/۰۲/۲۳